خلاصه داستان :
IR
EN
«لاکشمیکانتان» در ده سالگی پدرش را از دست می دهد، اما صاحبخانه اعتراض میکند و اجازه نمیدهد که جسد پدر «لاکشمیکانتان» در خانه بماند! به همین دلیل جسد پدرش زیر باران میماند و خیس میشود. این موضوع درس عبرتی برای «لاکشمیکانتان» میشود تا به یاد داشته باشد که مردم به مستاجر احترام نمیگذارند و باید صاحبخانه بود. پس از گذشت سالها، «لاکشمیکانتان» در سن 58 سالگی شروع به ساخت خانهی رویاییاش میکند.